loading...
شعر فارسی | شاعران ایرانی | شاعران جوان | انتشار شعر شما | انتشار کتاب شما رایگان | شعر و داستان
Admin بازدید : 200 دوشنبه 20 مهر 1394 نظرات (0)

گفتم نرو که خون تو را تیره می کند

چشم تو را به آینه ها خیره می کند

آن شب به ازدحام تماشا سپردمت

چشم آبی غریق ! به دریا سپردمت

نشنیدی و ندیدی و از موج رد شدی 

در خنده های واحی ساحل رصد شدی

آنجا مرام آبی دریا نداشتند

دریا نداشتند که دنیا نداشتند

رفتی به سر سپردگی تن سپرده ها

بر گشتی از اهانت برگشت خورده ها

دیگر نگاه بندریت را نداشتی

ته لهجه های مادریت را نداشتی 

پیراهن تو بوی عجیبی گرفته بود

خلخال و شال و روسریت را نداشتی

دستم به دست سرد تو افتاد لحظه ای

نَرمای دست مرمریت را نداشتی - 

افتاده بودی از غزلم در سپیدها

لرزت گرفته بود در آغوش بیدها

بی اختیار حلقه زدی دور گردنم

بغضی غریب چون همه ی ناامیدها ـ

یخ بسته بودی و تن من چاره ای نکرد

خونی نبود رد بشود از وریدها

خونی نبود و گونه ی سُرخت سفید شد

رفتی به سمت توده ای از ناپدیدها

دیگر به خواب آبی دریا نیامدی

در مرگ حل شدی وبه دنیا نیامدی

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وبسایت ایران شعر در تاریخ 1393/11/13 با هدف انتشار اشعار شاعران فارسی زبان تاسیس شد با عضویت در ایران شعر می توانید اشعارتان را با نام خودتان در اینترنت منتشر کنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام یک را بیشتر می پسندید ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 388
  • کل نظرات : 49
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 307
  • آی پی امروز : 82
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 104
  • باردید دیروز : 100
  • گوگل امروز : 14
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 273
  • بازدید ماه : 4,178
  • بازدید سال : 21,111
  • بازدید کلی : 594,734