گفتم نرو که خون تو را تیره می کند
چشم تو را به آینه ها خیره می کند
آن شب به ازدحام تماشا سپردمت
چشم آبی غریق ! به دریا سپردمت
نشنیدی و ندیدی و از موج رد شدی
در خنده های واحی ساحل رصد شدی
گفتم نرو که خون تو را تیره می کند
چشم تو را به آینه ها خیره می کند
آن شب به ازدحام تماشا سپردمت
چشم آبی غریق ! به دریا سپردمت
نشنیدی و ندیدی و از موج رد شدی
در خنده های واحی ساحل رصد شدی
اگر چه خاطره ی تلخمان فراوان است
از این هوای می آلود ، غم گریزان است
بخند و غصه ی فردا نخور که ما دیدیم
در آستین زمان دشنه های عریان است
عزیز! زخم دلت را دگر عیان منما
جواب زخم در این سرزمین نمکدان است