ارسالی از کاربر علی محمدی آبقلعه
سنایی روح بود و عطار دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم .
چرخ برهم زنم ار گرد مرادم گردد.
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک .
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو .