حالا که خیال است نباشد بهتر
پرواز محال است نباشد بهتر
از حال پرندگان زخمی پیداست
بالی که وبال است نباشد بهتر !
سید اکبر سلیمانی
ارسالی از کاربر علی محمدی آبقلعه
سنایی روح بود و عطار دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم .
چرخ برهم زنم ار گرد مرادم گردد.
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک .
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو .
نمی آیی برم امشب کجایی؟
چنین با عاشق زارت چرایی؟
دل از تنهاییاش سر در گریبان
کسی را خوش نیاید این جدایی!
دلم چشم انتظار یک نگاهت
نمی دانم که با مایی! که رایی؟
بدادم سر به هر رکعت نمازی
الهی ارنی اشیاءَ کماهی
عیان کردی به هر شیای وجودت
که بالاتر ز هر عقلی؛ ورایی
عیان دیدی چو در هر شی، جمالش
"رها" کمتر بزن حرف از جدایی
بزن بر هم همه اوراق و برخیز
بکن در بزم عشاقش سماعی
آن کودک قلم ندارد برای نوشتن،او مادر ندارد ،پدرش مریض است آنها خانه ندارند
او یتیم است ،بیچاره است،درمانده است
اوشبها گرسنه می خوابد
او به تو نگاه می کند میخواهد چیزی بگوید ،نمی گوید تو می روی آما او گریه می کند
آیا کسی نیست ناله ی این کودک را بشنود
آیا کسی نیست این کودک را در آغوش بگیرد؟
برایش قصه بخواند؟
اما تو او را سیلی زدی او دستش را جای سیلی تو گذاشته و گریه می کند
تو می دانی او هیچ چیز ندارد اما در آرزویش همه چیز دارد
او مادر ندارد ،قلم ندارد ،هم بازی ندارد اما در آرزویش همه چیز دارد؛
مادر دارد،قلم دارد، هم بازی دارد
غلامرضازارع
کجاست مکمن بابک؟؟؟هر آن کجا آباد
کجاست مأمن مزدک سپاس از او ازداد
نوشت قصه ایران و برف و یخبندان
و آتش دل خورشید بر قلم افتاد
دوباره فصل جهالت ، هجوم افشینان [۱]
کشیده یک تنه تاریخ،درد و بر ما داد
نگاه کرد به البرز، آرش آن جا بود
از آن زمان پر از تب، کمان او افتاد
در این زمان پر از ترس ، شکست بغضش را
نوشته بر روی دفتر از زمان استبداد
زمان ،زمانِ توهش و باز طوفان شد
و خاک مام دلیران، کنام گرگان شد[۲]
ز ریگ ریگ بیابان وحشی تشنه
سپاه جور و جهالت به سوی ایران شد
شکوه و فرّ عدالت و عدل خواهی ها
به زیر سم ستوران مرگ ویران شد
نفاق، پشت نقاب ریش، ایمن ماند
زمان زمانه شیطان و جهل عریان شد
زدند آتش سردی به جان ابراهیم
و آن گلو ندریده به حکم ،قربان شد
شغال بیشه شیران شغاد[۳]،بی مقدار
فروخت مایه ی مردانگی ،مسلمان شد
سیاهی شب شوم ، درد و دشمنی با نور
و اهرمن همه جا جانشین یزدان شد
آن زمان ابلیسیان فریاد اسلاما زدند
دشنه ها ،خون ،رنگ ایمان را به صورتها زدند
آسمان، رنگ تفرعن ها به صورت ها کشید
تیر ها و تیر باران ها به پیکر ها زدند
سروها یاداور مردان در خون خفته اند
چکمه و نعلین اعرابی به دانشها زدند
دشنه ها یاد سیاوش، جنگل انبوه از زغن
جای یزدان را گرفت الله و ایمان را زدند
برخیز ! …
برخیز و قلم گیر بدستت ای مرد
زان آب هیات پر کن این جام ، بدرد
سریز بکن جام سکندر و بنوش
ایزد به تو بارها گفته خموش
ایزد به تو بارها گفته خموش
شاعر : محمد قربانی
[۱] افشین : یک ایرانی وطن فروش که بابک خرم دین را به خدعه از قلعه اش بیرون کشیده به تازیان تحویل داد
[۲] کنام :آشیانه ، آرامگاه
[۳] شغاد : برادر ناتنی رستم زال بود که رستم را با رخش در چاه انداخت
شعر خموش رو پس از مطالعه کتاب های تاریخ الواقدی نوشته “محمد عمر واقدی” – تاریخ طبری ، نوشته “محمد جریر طبری” و کتاب دو قرن سکوت اثری از استاد “عبدالحسین زرین کوب” در باب حمله اعراب به ایران و حول این اتفاقات نوشتم .
تعداد صفحات : 31
وبسایت ایران شعر در تاریخ 1393/11/13 با هدف انتشار اشعار شاعران فارسی زبان تاسیس شد با عضویت در ایران شعر می توانید اشعارتان را با نام خودتان در اینترنت منتشر کنید