خانه ی بی سقف ما را آسمانی بود و نیست
بین ما و زندگانی ریمسانی بود و نیست
دوستی ها محکم و دیدار ها پیوسته بود
پای دیوار جدایی نردبانی بود و نیست
یک پیاله صبح روشن , یک سبد ابر بهاری
بر سر هر سفره ای رنگین کمانی بود و نیست
خانه ی بی سقف ما را آسمانی بود و نیست
بین ما و زندگانی ریمسانی بود و نیست
دوستی ها محکم و دیدار ها پیوسته بود
پای دیوار جدایی نردبانی بود و نیست
یک پیاله صبح روشن , یک سبد ابر بهاری
بر سر هر سفره ای رنگین کمانی بود و نیست
دیگه ندارم طاقت موندن، من این شهر و رها می کنم از درد شبونه
دل موطن من مرده ز بیداد زمونه
ایران ایران، سرم روی تن من، نباشه گر که بیگانه بشه هم وطن من
ایران ایران سرم روی تن من نباشه گر که بیگانه بشه هم وطن من
اگه خاک من از دست بره جایی ندارم
دلم می میره از غصه دیگه نایی ندارم
بجز نام تو ای مام وطن ای موطن من
دگر بر روی لب های خود، آوایی ندارم