بده بـــه دست من این بار بیستونها را
که این چنین به تو ثابت کنم جنونها را
بگـــو بـــه دفتـــر تاریــــخ تا سیاه کند
به نام ما همه ی سطرها، ستونها را
عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم
بسـازی از دل مـــردم کلکسیونهـــا را
بده بـــه دست من این بار بیستونها را
که این چنین به تو ثابت کنم جنونها را
بگـــو بـــه دفتـــر تاریــــخ تا سیاه کند
به نام ما همه ی سطرها، ستونها را
عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم
بسـازی از دل مـــردم کلکسیونهـــا را
به یک پلک تـــو مـی بخشم تمـــام روز و شب ها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تب ها را
بخوان ! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را
نوشتهام بـه دل ِ شعرهـــای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز
هوا بد است، بِکِش شیشهی حسادت را
کــه دور باشد از اینجا هـــوای غیرمجـــاز
بــه کوچـــه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند ز هم این دو تای غیرمجاز