آن کودک قلم ندارد برای نوشتن،او مادر ندارد ،پدرش مریض است آنها خانه ندارند
او یتیم است ،بیچاره است،درمانده است
اوشبها گرسنه می خوابد
او به تو نگاه می کند میخواهد چیزی بگوید ،نمی گوید تو می روی آما او گریه می کند
آیا کسی نیست ناله ی این کودک را بشنود
آیا کسی نیست این کودک را در آغوش بگیرد؟
برایش قصه بخواند؟
اما تو او را سیلی زدی او دستش را جای سیلی تو گذاشته و گریه می کند
تو می دانی او هیچ چیز ندارد اما در آرزویش همه چیز دارد
او مادر ندارد ،قلم ندارد ،هم بازی ندارد اما در آرزویش همه چیز دارد؛
مادر دارد،قلم دارد، هم بازی دارد
غلامرضازارع