باز می رسم به شهر در جهنمی ز دود
با مسافرانِ خواب با قطار صبح زود
خواب های نا تمام، حرف های بين راه
بی تبسم و نگاه، بی ترانه و سرود
پشت صندلی پر از نام های ناشناس
خاطرات بی صدا، عقده های ياد بود
باز می رسم به شهر در جهنمی ز دود
با مسافرانِ خواب با قطار صبح زود
خواب های نا تمام، حرف های بين راه
بی تبسم و نگاه، بی ترانه و سرود
پشت صندلی پر از نام های ناشناس
خاطرات بی صدا، عقده های ياد بود
يك شهر دعا کرد و بلا كم نشد امسال
خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال
اي ماه چه دير آمدي از راه و عجیب است
دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال
پيش از تو محرم شد و پيش از تو عزا بود
مويي ز عزاداري تو كم نشد امسال
برای زینب بتونی که جسدش آویزان بود از پنجره آپارتمانی در بمباران صور!
چهار دیوار اتاقم را به سمت خودم می کشم
لوستر را می گیرم و سقف را پایین می آورم تا روی سرم
چاله می شوم در یک مکعب کوچک به اضلاع تنم
اما هنوز روبه رویم تصویر توست
در شبکه العربیه
الجزیره
و المنار
زینب بتونی
با آبشار گیسوانش آویخته
چون رودابه ای شهید
بر درگاه آپارتمانی در صور
برمی خیزم
چمدانم را بر می دارم
تا از آخرین فرودگاه جهان پرواز کنم
تنها از آخرین فرودگاه جهان
پرواز می کنم .