نگاهی تر نخواهم دید هرگز
گلی پرپر نخواهم دید هرگز
خداحافظ عزیز رفته از دست
تو را دیگر نخواهم دید هرگز
مریم حقیقت
*
پر از عشق و امیدت می رسیدی
تو با اسب سفیدت می رسیدی
چه می شد لحظه ی مرگ من ای عشق
سر نعش شهیدت می رسیدی
مریم حقیقت
نگاهی تر نخواهم دید هرگز
گلی پرپر نخواهم دید هرگز
خداحافظ عزیز رفته از دست
تو را دیگر نخواهم دید هرگز
مریم حقیقت
*
پر از عشق و امیدت می رسیدی
تو با اسب سفیدت می رسیدی
چه می شد لحظه ی مرگ من ای عشق
سر نعش شهیدت می رسیدی
مریم حقیقت
آسمان بغز تو را آنروز در عالم شکست
کز زمین برخاست نامت بر بلندا یا حسین
ابر ها تکبیر گفتند و به تطهیر آمدند
سجده کرد از نور بر تو کهکشانها یا حسین
سرخ شد آب فرات از شرم رویش سرخ شد
در گریبان برد سر این جا و آن جا یا حسین
هیچ کس تا آن زمان از عشق معنایی نداشت
عشق تو اما خدا را کرد معنا یا حسین
پرچمی بر ظلمت شبها تو گستردی کز آن
در منا می بین هر شب کربلا را یا حسین
آسمان ، خورشید ، حتی عشق هم مدیون توست
کاش گرد خاک پایت بود دنیا یا حسین
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالی از خود خواهی من برتر از آلایش تو
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آیینه داره
عشق را در چهره ی آیینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم مارا قصه ها و گفت وگو هاست
من تو را درجسته ی محراب دیدن دوست دارم
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقم شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله ای آرامشم کن
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
ای هُدهُد صبا، به سبا میفرستمت | بنگر که از کجا به کجا میفرستمت | |
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم | زین جا به آشیان وفا میفرستمت | |
در راه عشقْ مرحلهٔ قرب و بعد نیست | میبینمت عیان و دعا میفرستمت | |
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر | در صحبت شِمال و صبا میفرستمت | |
تا لشکر غمت نکند مُلک دل خراب | جان عزیز خود به نوا میفرستمت | |
ای غایب از نظر، که شدی همنشین دل، | میگویمت دعا و ثَنا میفرستمت | |
در روی خود تَفَرُّج صُنع خدای کن | کآیینهٔ خداینما میفرستمت | |
تا مطربان ز شوق مَنَت آگهی دهند | قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت | |
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت: | «با درد صبر کن که دوا میفرستمت | |
حافظ! سرود مجلس ما ذکر خیر توست | بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت» |
اگر آن تُرکِ شیرازی، به دست آرد دل ما را | به خالِ هندویش بخشم، سمرقند و بُخارا را | |
بده ساقی میِ باقی که در جنّت نخواهی یافت | کنارِ آبِ رکن آباد و گُلگَشتِ مُصلّا را | |
فِغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرین کارِ شهرآشوب | چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوانِ یَغما را | |
ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستغنیاست | به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟ | |
من از آن حُسنِ روزافزون که یوسُف داشت دانستم | که عشق، از پردهٔ عِصمت، برون آرد زلیخا را | |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم | جواب تلخ میزیبد لبِ لعلِ شکرخا را! | |
نصیحت گوش کن جانی، که از جان دوستتر دارند | جوانانِ سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را: | |
«حدیث از مطرب و می گو و رازِ دَهر کمتر جو! | که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را» | |
غزل گفتی و دُرّ سُفتی! بیا و خوش بخوان حافظ | که بر نظم تو اَفشانَد فَلَک عِقدِ ثُریّا را |
طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب به حکم آنکه ملاذی منیع از قلّه کوهی گرفته بودند و ملجأ و مأوای خود ساخته مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرّت ایشان مشاورت همیکردند که اگر این طایفه هم برین نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.
درختی که اکنون گرفتست پای
به نیروی شخصی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هلی
به گردونش از بیخ بر نگسلی
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان بر گماشتند و فرصت نگاه میداشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده تنی چند مردان واقع دیده جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود چندان که پاسی از شب در گذشت
تعداد صفحات : 31