چشم می بارد برایت ابر می خواهی چکار
یوسفت اینجا نشسته صبر می خواهی چکار
من مسلمانم ولی محراب ابروی تورا
می پرستم کافرانه گبر می خواهی چکار
لحظه های دوری از تو برزخ شوم من است
بهر این زندانی تن قبر می خواهی چکار
چشم می بارد برایت ابر می خواهی چکار
یوسفت اینجا نشسته صبر می خواهی چکار
من مسلمانم ولی محراب ابروی تورا
می پرستم کافرانه گبر می خواهی چکار
لحظه های دوری از تو برزخ شوم من است
بهر این زندانی تن قبر می خواهی چکار
فلک و قامتی که تا مانده ست
وافق غرق خون زپا مانده ست
شب رجزخوان و لشکر خورشید
پشت کوهی بلند جا مانده ست
باغبانی که مانده در پاییز
و به باغی تبر رها مانده ست
لیلایی و دیریست که من بادیه گردم
با خیل رقیبان همه جا گرم نبردم
گه زائر کوی تو به صد شوق و تمنا
گه در هوس جرعه ای از باده ی دردم
ازخون دلم راه کشیدم که بیایی
عالم همه دانند که در عشق تو فردم
گفته بودی که به چشمان تو دعوت دارم
من به این وعده ی خرمن زده عادت دارم
قصه ی سنگ بزرگ است و حدیث نزدن
ور نه سر را هدف سنگ ارادت دارم
گرچه دانم نشود لیک به سر آمده ام
حرم چشم تورا میل زیارت دارم
آهو شدهای و در گریز دلِ من
تا چند کنی چنین ستیز دل من
باران غمت زیاد باریده، ببین
جاری شده آب در ونیز دل من!
«حسین شادمهر»
برگرفته شده از shadmehraneh.blog.ir ، شعرهای حسین شادمهر
هرگز نخواهد رفت از یادم جوانی ؛
آن روزهایِ خوب و ایّامِ بهاری ...
برف است و باران و من از سرمایِ بختم
چون دردها وُ رنج هایم
در گوشه ای تنهایِ تنها
با خود نشستم ...
هرگز دلیلِ سال هایِ دوری و درد ؛
در وسعتِ اندیشه ها معنا نگردد !
من کوهی از ویرانی و دردِ زمانم
من زخمیِ دورانِ جنگم ...
با اشک و آهم ؛
اینگونه نجوا می کنم آن دردها را ؛
ای داد و ای داد
ای داد از دردی که بختم را فنا کرد ؛
بدگونه ای بر من جفا کرد !
بدگونه ای،
بدگونه ای من را فنا کرد ....
محمدرضا جعفری
مگرچند رقمی است
تورمِ نقطه به نقطه یِ باورِ امروز
در کشورِ دل تو ...
.
.
.
که با هزاران تدبیر و امید
داشتنِ یک بوسه یِ ناچیز
درمنحنی تابلوی چشمِ تو
زیر صفر است هنوز ...
09/11/94
محمد ايثاري نيا
تعداد صفحات : 31