پدرم با دود سیگار
خانه را ازمه نقاشی می کرد
ومن ابررا شناختم
ازتن خیس مادر
هم آغوش شرجی دربسترگرما شدم
وباران را
درداه های اشک خواهرانم بوییدم
تا آنگاه که نسیم برشانه ی بهاروزید،
ومن نگارگر ابرشدم ؛
معمارشرجی !
" علی غلامی "
پدرم با دود سیگار
خانه را ازمه نقاشی می کرد
ومن ابررا شناختم
ازتن خیس مادر
هم آغوش شرجی دربسترگرما شدم
وباران را
درداه های اشک خواهرانم بوییدم
تا آنگاه که نسیم برشانه ی بهاروزید،
ومن نگارگر ابرشدم ؛
معمارشرجی !
" علی غلامی "