پدرم با دود سیگار
خانه را ازمه نقاشی می کرد
ومن ابررا شناختم
ازتن خیس مادر
هم آغوش شرجی دربسترگرما شدم
وباران را
درداه های اشک خواهرانم بوییدم
تا آنگاه که نسیم برشانه ی بهاروزید،
ومن نگارگر ابرشدم ؛
معمارشرجی !
" علی غلامی "
پدرم با دود سیگار
خانه را ازمه نقاشی می کرد
ومن ابررا شناختم
ازتن خیس مادر
هم آغوش شرجی دربسترگرما شدم
وباران را
درداه های اشک خواهرانم بوییدم
تا آنگاه که نسیم برشانه ی بهاروزید،
ومن نگارگر ابرشدم ؛
معمارشرجی !
" علی غلامی "
هر عهد که بستیم دمادم باشد ؟!
دستی به وفا دهیم و با هم باشد ؟!
از قصه گندم تومی شد فهمید
آدم که نمی شود چو آدم باشد
در خـیابان قـدم مـی زدم
در حـالی کـه بـه تـو فـکر مـی کردم
وارد کـافه شـدم
بـیست هـزار تـومن دادم بـه کـافه چـی
و تـقاضای دو فـنجون قـهوه کـردم
پـیش از آن کـه یـادم بـیاد
تـنها هـستم ...
((محمد شیرین زاده))
نهاد از خويش بر جا من
من ِ خويش
که جان بردم به در
از ميهن خويش
نمي دانستم ای آيندگان من
که جان هيچ است
بي روح از تن خويش
ندارم تاب دل بر کندن از تو
که هم جان از تو دارم هم تن از تو
تهي از خويشم ايران جان به غربت
تو بيرون رفتي از من يا من از تو ؟
می خواست مرا چون همه آرام بسازد
نگذاشتمش روح مرا رام بسازد
در نیستی خویش وجودم نپذیرفت
نگذاشت که اجزای مرا خام بسازد
در کوره ی من شعر و جنون ریخت و طغیان
این گونه مرا سفت که بدنام بسازد
هنوز بر دهن واژه ، مهر تکـفیر است
هنوز بر رخ آییـنه گرد تزویر است
هنوز گـنج نـزایـد ز رنج در این بوم
هنوز خوب و بد ما بدست تقدیر است
بجای شیر که خورشید روی پشتش بود
هنوز در کف زنگی مست شمشیر است
هنوز گربه ی ما ، در اسارت تازیست