پدرم با دود سیگار
خانه را ازمه نقاشی می کرد
ومن ابررا شناختم
ازتن خیس مادر
هم آغوش شرجی دربسترگرما شدم
وباران را
درداه های اشک خواهرانم بوییدم
تا آنگاه که نسیم برشانه ی بهاروزید،
ومن نگارگر ابرشدم ؛
معمارشرجی !
" علی غلامی "
پدرم با دود سیگار
خانه را ازمه نقاشی می کرد
ومن ابررا شناختم
ازتن خیس مادر
هم آغوش شرجی دربسترگرما شدم
وباران را
درداه های اشک خواهرانم بوییدم
تا آنگاه که نسیم برشانه ی بهاروزید،
ومن نگارگر ابرشدم ؛
معمارشرجی !
" علی غلامی "
هر عهد که بستیم دمادم باشد ؟!
دستی به وفا دهیم و با هم باشد ؟!
از قصه گندم تومی شد فهمید
آدم که نمی شود چو آدم باشد
خدائی که بود نقاش زیبائی ها
روی بوم زندگی
تصویری کشید بی نظیر
برای تمام فصل ها...
گمانم روزی از فرط عاشقی
شعری سرود پائیز را
تا اینکه به تعبیر اخوان:
شد پادشه فصل ها ...
خدئی که بود نقاش زیبائی ها ...
هبوط واژه های تلخ ِ بیداد
شب بوئیدن لب های آزاد
از این عاشق کشی صد آه و افسوس
وز آن شاعر کشی فریاد فریاد
مریم حقیقت
سرمایه ی سرمستی مردم شده است
انگور دل من است در خم شده است
بنشین دو سه خط حرف برایت بزنم
دفترچه ی خاطرات من گم شده است
سجاد حیدری قیری