روی در بازترین پنجره رویش خود
خواهم مرد
روبروی سر صبح
نفسی خواهم زد
باز خواهم کرد
قفس بسته ی خویش
و در اندیشه ی یک رویش نو
تن خاکستریم را به زمین می سپرم
و رها خواهم شد
در دل آبی عشق
و سبک خواهم شد
وقتی از دور تو را می بینم
که مرا می خوانی
بر سر سفره عشق
وه چه زیبا سفری خواهد بود
سفر از بازتین پنجره ها
رو به روی سر صبح
که زمان بیدار است
و راه
همچنان صاف پر از نور خدا