روی در بازترین پنجره رویش خود
خواهم مرد
روبروی سر صبح
نفسی خواهم زد
باز خواهم کرد
قفس بسته ی خویش
روی در بازترین پنجره رویش خود
خواهم مرد
روبروی سر صبح
نفسی خواهم زد
باز خواهم کرد
قفس بسته ی خویش
مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ
من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ
دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست
پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ
از اجاق شب ایلــــم چـــه نشان مــی گیری؟
گرگ و میش سحر و ایل و شبان و رمه هیچ!
از خانه بیرون می زنم اما كجــا امشب
شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب
پشت ستون سایه هــــا روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی امـــــا نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟