گفتم نرو که خون تو را تیره می کند
چشم تو را به آینه ها خیره می کند
آن شب به ازدحام تماشا سپردمت
چشم آبی غریق ! به دریا سپردمت
نشنیدی و ندیدی و از موج رد شدی
در خنده های واحی ساحل رصد شدی
گفتم نرو که خون تو را تیره می کند
چشم تو را به آینه ها خیره می کند
آن شب به ازدحام تماشا سپردمت
چشم آبی غریق ! به دریا سپردمت
نشنیدی و ندیدی و از موج رد شدی
در خنده های واحی ساحل رصد شدی