باران و چتـــر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتـــی نگاه من بــه تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
به یک پلک تـــو مـی بخشم تمـــام روز و شب ها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تب ها را
بخوان ! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را