می ترسم از خودم که گناه مکررم
در کار و بار شخص خدا دست می بَرم
انسانی از تبار نمی دانم از کجـا
شیطانی از حوالی ِدنیای دیگرم
خواناترین نوشته ی تاریخ کافری
مبهم ترین نشانه ی تکفیر آخرم
می ترسم از خودم که گناه مکررم
در کار و بار شخص خدا دست می بَرم
انسانی از تبار نمی دانم از کجـا
شیطانی از حوالی ِدنیای دیگرم
خواناترین نوشته ی تاریخ کافری
مبهم ترین نشانه ی تکفیر آخرم
"اِنا خَلَقناکَ" بدون ِ ذره ای تمرین
بعدش "نَفَختُ فیک َ روحی"
لطف کن بنشین.
"اِنا فَتَحنا لَک،-همین- فَتحا" مُبینا را"
از زیر بال ِ مادرت تا آمدی پایین !
"اُدعونی" اما "اَستَجِب" را بی خیال آقا
"اِنی اراکُم فی کبد"،با حالتی غمگین
انسان ِ از یک نطفه با یک "فکر بی پرده"
شیطان چه حالی می کُند با فکر ِبی تضمین !
هوایِ داغِ بندر کُش
دوباره رقص پارو ها...
به لنگر می کِشم دندان !
کنار لَنج و جاشو ها
کنار دست این شاعر
به قصد دلبری بنشین
وقتی به چشم قهوه ای ات فكر ميكنم
از لابلای هر نفسم؛دردسر بكش
چشمان تو مزارع كوباست،...
بعد از اين،
فنجان فال قهوه ی من را تو سر بكش
كوبا،
هميشه سرخوش سيگار يا شكر
با مردمان قهوه ای اش مثل شعر نو
چشمان تلخ قهوه ای ات را به من بده
اين شعر های دم نكشيده برای تو!
مال منی و به اندازه دلم
یا معبدی که به سمت تو مایلم ؟
بغضی شبانه که از راه می رسد
خورشیدوار میایی مقابلم
حتما " تمام زمین را سند بزن
حقی که از تو برای تو قائلم
حالا که از تو به دریا رسیده ام
پس کو بساط رسیدن به ساحلم ؟
هر چند در محاسبه ی خویش آدمم
من اولین ورودی خوب جهنمم
مثل محرمی که در این سالها پر است
نذری نویس این همه ماه محرمم
حتما خدا نخواست که با تو غزل شوم
تا پای دستبوسی تو یک غزل کمم