پدر نامت به سوی عشق دارد
سکوتت های و هوی عشق دارد
از آن روزی که بستی پلک خود را
تمام خاک بوی عشق دارد
"مریم حقیقت"
پدر نامت به سوی عشق دارد
سکوتت های و هوی عشق دارد
از آن روزی که بستی پلک خود را
تمام خاک بوی عشق دارد
"مریم حقیقت"
هبوط واژه های تلخ ِ بیداد
شب بوئیدن لب های آزاد
از این عاشق کشی صد آه و افسوس
وز آن شاعر کشی فریاد فریاد
مریم حقیقت
همیشه چشمش از اندوه تر بود
و دنبال نشانی از پدر بود
شبی ایل ِ شقایق رد شد و شهر
پر از بابای مفقودالاثر بود
لب جوی تو باید تکیه می کرد
غزلگوی تو باید تکیه می کرد
دلم هر وقت می لرزید از درد
به بازوی تو باید تکیه می کرد
***
زمستان از بهارت دور باشد
چراغ خانه ات پر نور باشد
شب نوشیدن از جام نگاهت
همیشه رخصت از انگور باشد
طلوع آفتابت را ببینم
نگاه پر شرابت را ببینم
دلم اصلن هوایت را نکرده !
ولی ای کاش خوابت را ببینم
***
چه حالی می دهد فردا عزیزم
من و تو فوج ماهی ها عزیزم
برای خود کشی وقت بدی نیست
قرار ما لب دریا عزیزم
تماشایی ست وقتی که نباشی
شب اینجایی ست وقتی که نباشی
دلم می لرزد از دلتنگی و عشق
چه سرمایی ست وقتی که نباشی
***
بنوشانم کمی از سرزمینت
شرابی از نگاه آتشینت
بخوان از بغض غمگین صدایم
فدای لهجه ی دریا نشینت
امشب تمام پنجره ها باز می شود
دنیا پر از طراوت یک راز می شود
دستی تو را به سمت حرا پیش می برد
یعنی دوباره نوبت اعجاز می شود
در خلسه های ناب حضوری دوباره عشق
بین تو و خدای تو آغاز می شود
اقرا که نبض سبز زمان ایستاده است
بگشای پر که نوبت پرواز می شود
ای آخرین ستاره به رخوت نشسته ایم
قرآن بخوان که پنجره ها باز می شود