یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراكِ جانورها می شوم
بی خیال از رنجِ فریادم تردّ د می کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می شوم
با زبان لالِ خود حس می کنم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم
نوشتهام بـه دل ِ شعرهـــای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز
هوا بد است، بِکِش شیشهی حسادت را
کــه دور باشد از اینجا هـــوای غیرمجـــاز
بــه کوچـــه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند ز هم این دو تای غیرمجاز