فلک و قامتی که تا مانده ست
وافق غرق خون زپا مانده ست
شب رجزخوان و لشکر خورشید
پشت کوهی بلند جا مانده ست
باغبانی که مانده در پاییز
و به باغی تبر رها مانده ست
فلک و قامتی که تا مانده ست
وافق غرق خون زپا مانده ست
شب رجزخوان و لشکر خورشید
پشت کوهی بلند جا مانده ست
باغبانی که مانده در پاییز
و به باغی تبر رها مانده ست
دلم جنگلی سبز از کاج عشق
که بر سر نهاده طلا تاج عشق
دلم قایقی در افقهای دور
شناور به هر سو، در امواج عشق
و یک شب به تیر نگاهی قشنگ
نمودی دلم را تو آماج عشق
از دست تو قلبم به تلاطم افتاد
کارم به رباعی هزارم افتاد
شاعر شدم و شعر به نامت گفتم
نام تو سر زبان مردم افتاد
" حسین شادمهر "