چو بگذشت سال ازبرم شست و پنج
فزون کردم اندیشهٔ درد و رنج
به تاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم
بزرگان و با دانش آزادگان
نبشتند یکسر همه رایگان
پس آمد سکندر سوی قادسی جهانگیر تا جهرم پارسی
به جهرم یکی بد کی نژاد کجا نام او مهرک نوشزاد
به جهرم چو نزدیک شد پادشا نهان گشت از او مهرک بی وفا
ز جهرم بیامد به ایوان شاه ز هر سو بیاورد بی مر سپاه
جهاندار دارا به جهرم رسید که آنجا بدی همه گنجها را کلید
ز جهرم فرخزاد را خواندند بدان تخت شاهیش بنشاندند
چو منذر به نزدیک جهرم رسید به آن دشت بی آب لشکر کشید
به منذر چنین گفت کای رایزن به جهرم کشیدی ز شهر یمن