نفس می کشد واژه در دفترم
دقیقن دو هفته ست شاعر ترم
دقیقن دو هفته ست در من کسی ست
کـــه هر شب می افتد بــه جانِ سَرم
من و آشپزخانــه و چای و بعد
دوتا قرص سردرد تا می خورم،
نفس می کشد واژه در دفترم
دقیقن دو هفته ست شاعر ترم
دقیقن دو هفته ست در من کسی ست
کـــه هر شب می افتد بــه جانِ سَرم
من و آشپزخانــه و چای و بعد
دوتا قرص سردرد تا می خورم،
این مادر خوبِ خیابانــی ، حالـــی شبیه حال من دارد
هر روز می افتد به جان شهر،با شهر جنگِ تن به تن دارد
زن/سینه مالامال اندوه ست،یک سینه ی خوش فرمِ امروزی
این روزها هر شاعــری قطعا"، چشمی به چاک پیرهن دارد !
من ، شاعــرِ یک لا قبایی که ؛ در کوچـــه های شهـر می لولد
آقا به من چه خواهرت خوب ست،این شاعرِ خوشبخت زن دارد
می ترسم از خودم که گناه مکررم
در کار و بار شخص خدا دست می بَرم
انسانی از تبار نمی دانم از کجـا
شیطانی از حوالی ِدنیای دیگرم
خواناترین نوشته ی تاریخ کافری
مبهم ترین نشانه ی تکفیر آخرم
هوایِ داغِ بندر کُش
دوباره رقص پارو ها...
به لنگر می کِشم دندان !
کنار لَنج و جاشو ها
کنار دست این شاعر
به قصد دلبری بنشین
وقتی به چشم قهوه ای ات فكر ميكنم
از لابلای هر نفسم؛دردسر بكش
چشمان تو مزارع كوباست،...
بعد از اين،
فنجان فال قهوه ی من را تو سر بكش
كوبا،
هميشه سرخوش سيگار يا شكر
با مردمان قهوه ای اش مثل شعر نو
چشمان تلخ قهوه ای ات را به من بده
اين شعر های دم نكشيده برای تو!
هر چند در محاسبه ی خویش آدمم
من اولین ورودی خوب جهنمم
مثل محرمی که در این سالها پر است
نذری نویس این همه ماه محرمم
حتما خدا نخواست که با تو غزل شوم
تا پای دستبوسی تو یک غزل کمم