پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید
من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید
باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد
بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید
من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم
پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید
به یک پلک تـــو مـی بخشم تمـــام روز و شب ها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تب ها را
بخوان ! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را
نوشتهام بـه دل ِ شعرهـــای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز
هوا بد است، بِکِش شیشهی حسادت را
کــه دور باشد از اینجا هـــوای غیرمجـــاز
بــه کوچـــه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند ز هم این دو تای غیرمجاز