به گوش برنو مستت بگو شکاری نیست
از این مسیر نرو راهزن ، سواری نیست
شبانه باید از این کوره راه برگردی
برای آتش کولاک صبح ، خاری نیست
بساز مثل مترسک به جوخه ی بدنت
که در سخاوت این زاغ پیر داری نیست
مرا ببخش که هر بار دم زدم از درد
مرا ببخش که تقدیر اختیاری نیست
تمام قطب نماها کلافه اند از ما
کجاست قطب دل ما که در مداری نیست؟