قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او ناله های گمشده ترکیب می کند،
قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او ناله های گمشده ترکیب می کند،
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان .
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید .
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن ،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم ، چون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …
من چراغم را در آمدرفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک