جا خوش کرده ،
چیزی درونم
که می خواهد
بشکافد سینه ام را ....
تلنگری می طلبد
از جنس عاطفه
تا سرازیر کند قطرات اشک را
بر آغوشی که جای "تو"
در آن پر از خالی است ...
محمد ایثاری نیا ( جوینی )
23/12/92
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من
من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیـز چشم تـو با ذره بین به من
ای قبله گاه نـاز ! نمـازت دراز باد !
از این سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور
چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟
اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت
که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟
دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا
زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور