گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
امــا تــــو باید خانـــــه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحـرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
بــــاید سکـــوت سرد سرمـا را بلد باشی
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
امــا تــــو باید خانـــــه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحـرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
بــــاید سکـــوت سرد سرمـا را بلد باشی
مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ
من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ
دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست
پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ
از اجاق شب ایلــــم چـــه نشان مــی گیری؟
گرگ و میش سحر و ایل و شبان و رمه هیچ!