در خـیابان قـدم مـی زدم
در حـالی کـه بـه تـو فـکر مـی کردم
وارد کـافه شـدم
بـیست هـزار تـومن دادم بـه کـافه چـی
و تـقاضای دو فـنجون قـهوه کـردم
پـیش از آن کـه یـادم بـیاد
تـنها هـستم ...
((محمد شیرین زاده))
در خـیابان قـدم مـی زدم
در حـالی کـه بـه تـو فـکر مـی کردم
وارد کـافه شـدم
بـیست هـزار تـومن دادم بـه کـافه چـی
و تـقاضای دو فـنجون قـهوه کـردم
پـیش از آن کـه یـادم بـیاد
تـنها هـستم ...
((محمد شیرین زاده))
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
شاید دوباره فرصت جبران نیاید
مردی سوار اسب در باران نیاید
یک شب هراسان پر بگیری از خودت وَ
دیگر به سمت پیکر تو جان نیاید
گاهی نگاهی سمت کفرت می کشاند
شک کن به عشقی که پس از ایمان نیاید
ای خواب شیرین بر تن فرهاد بنشین
تا سمت کوه وتیشه بعد از آن نیاید
یوسف به چشمانش بده پیراهنت را
شاید صدای گریه از کنعان نیاید
آوار ِ آواز است وقتی که شمیم
گلپونه های وحشی از کرمان نیاید
آشفته ام مثل هوای سبز جنگل
مثل سکوتی که پس از طوفان نیاید
از بس که نفرین کرده ام این ابرها را
می ترسم از اینکه دگر باران نیاید
زاینده رود از اصفهان خالیست بی تو
لیلا دوباره قسمت ابن السلام است
ای کاش مجنون سمت نخلستان نیاید
از خواب تلخ آرزو سیرم دعا کن
مردی سوار اسب در باران نیاید