ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
اگر آن تُرکِ شیرازی، به دست آرد دل ما را | به خالِ هندویش بخشم، سمرقند و بُخارا را | |
بده ساقی میِ باقی که در جنّت نخواهی یافت | کنارِ آبِ رکن آباد و گُلگَشتِ مُصلّا را | |
فِغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرین کارِ شهرآشوب | چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوانِ یَغما را | |
ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستغنیاست | به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟ | |
من از آن حُسنِ روزافزون که یوسُف داشت دانستم | که عشق، از پردهٔ عِصمت، برون آرد زلیخا را | |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم | جواب تلخ میزیبد لبِ لعلِ شکرخا را! | |
نصیحت گوش کن جانی، که از جان دوستتر دارند | جوانانِ سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را: | |
«حدیث از مطرب و می گو و رازِ دَهر کمتر جو! | که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را» | |
غزل گفتی و دُرّ سُفتی! بیا و خوش بخوان حافظ | که بر نظم تو اَفشانَد فَلَک عِقدِ ثُریّا را |